به عنوان کامنتی بر بحث «ردّپای الگوهای همسان ….» و به خواست دوست عزیزم «مهندسِ مطلق»، مایلام دو واژهی تخصصی در نظریه فرهنگی معاصر را از کتابِ اندرو ادگار و پیتر سجویک (مفاهیم بنیادی نظریه فرهنگی، نشر آگاه، ترجمه مهران مهاجر و محمد نبوی) با کمی دخلوتصرف و دوختودوز اینجا نقل کنم (بعله! البته که من تنبلام … امّا حتی در غیر این صورت هم جز با اتّکا به واژگان دیگران قادر به حرف زدن و بیان منظور نمیشدم).
اوّل، ساختیابی (Structuration)
۱. «ساختیابی» نظریه و مفهومی است که آنتونی گیدنز، نظریهپرداز اجتماعیِ انگلیسی، برای تبیین رابطه عاملیت انسانی با ویژگیهای پایدار و طرحمند کلیت جامعه مطرح میکند [بخوانید رابطه بین دانشجوی معماری با کلیتِ آتلیه/ دانشکده]…
۲. از سویی نظریههای سنتی اجتماعی (مانند کارکردگرایی و ساختارگرایی) منحصراً بر سرشت سازمانیافتهی جامعه تأکید داشتند، چنانکه گویی جامعه مستقل از عاملان سازندهی آن وجود دارد. در واقع آنها جامعه را نیرویی میانگاشتندکه درست مانند نیروهای طبیعی کنشهای انسانها را محدود و تعیین میکند [در این منظر استاد/ آتلیه/ دانشکده، مجموعهای از نیروهای بیرونی هستند که دانشجوی معماری را در فرآیند طراحی کنترل و هدایت میکنند. این شیوه تفسیر و فهم موضوع بر ساختار آموزشی و تأثیر آن بر فرد تأکید دارد. در این جا باید از شباهت پروژهها و در نتیجه از سبک طراحیِ استاد/ آتلیه / دانشکده و فرآیند درونی شدن آن در دانشجوی معماری صحبت کنیم].
۳. از سوی دیگر، شاخهای دیگر از نظریهی اجتماعی (مانند تعاملگرایی نمادین و هرمنوتیک)، بر مهارتهای عاملان اجتماعی در خَلق و راهبری جهانِ اجتماعیای که در آن میزیستند تأکید داشتند [در این منظر دانشجوی معماری فرآیند طراحی را مطابق انگیزهها و مهارتهای فردی خود ـ خودآگاه و ناخودآگاه ـ پیش میبرد. این شیوه تفسیر و فهمِ موضوع بر خلاقیت فردی و تجربهی شخصی دانشجو تأکید دارد. در اینجا باید از تفاوت پروژهها و در نتیجه از شیوههای شخصی دانشجویان برای طراحی یک پروژه واحد صحبت کنیم].
۴. گیدنز در آراءِ هر دو بخشی از حقیقت را میبیند: از آنجا که جامعه طرحمند است، کنشهای منفرد آحاد اعضای آن ظاهری برنامهریزی شده و هماهنگ به خود میگیرد. مثلا آمار سالانهی اجتماعی حکایت از ثبات و پایداری قابل ملاحظهای در وقوع بسیاری از رخدادها و کنشهای روزمره دارد [یا مثلا بررسی پروژههای دانشجویی بیرون آمده از زیر دست یک استاد یا یک آتلیه/ دانشکده، یکسانیها و هماهنگیهای زیادی را نشان میدهد]. دقیقاً به این دلیل که این پایداری و نظم [این الگوهای طراحی] خارج از کنترل عاملان منفرد [دانشجویان] است، به نظر میآید جامعه [استاد/ آتلیه/ دانشکده] آنان را محدود و کنترل میکند. با این همه، عاملان [دانشجویان] کارآمد و توانا هستند [سبکهای شخصی خود را دارند] و با اتکا به حجم انبوه آگاهیها و گسترهی مهارتهایشان میتوانند موقعیتهای پیچیده و غالباً منحصر به فرد را بفهمند، و رابطهی خود را با دیگران تنظیم کنند [پروژهها را به شیوهای شخصی طراحی کنند].
۵. از این رو گیدنز سخن از «دوگانگی ساختار» را به میان میآورد.ساختار اجتماعی، یعنی مشخصهی سازمانیافته و پایدار جامعه [مسأله الگوهای مشابه طراحی در پروژههای دانشجویان یک استاد/ آتلیه/ دانشکده] خصلتی دوگانه دارد. زیرا در عین حال هم نسبت به اعضای جامعه[دانشجویان] عنصری بیرونی محسوب میشود، و هم درونیِ آنها است. همانگونه که گیدنز تا حدودی با ابهام بیان میکند «ویژگیهای ساختاریِ نظامهای اجتماعی هم واسطهی اعمالی هستند که خود به نوبهی خود سازماندهندهی آنها هستند و هم پیآمدشان» [الگوهای طراحی یک استاد/ آتلیه/ دانشکده هم واسطهی بروز شیوههای طراحی فردی و تجربهی شخصی دانشجو هستند و هم پیآمدشان ـــ شیوههای طراحی فردی و تجربهی شخصی دانشجویان نیز هم واسطهی بروز الگوهای طراحی یک استاد/ آتلیه/ دانشکده هستند و هم پیامدشان] گیدنز در این معنا جامعه و بازتولید اجتماعی را [آتلیه و دانشکده و بازتولید الگوهای طراحی در آنها را] به صورت یک چرخه میبیند.
دوّم، بازتولید فرهنگی (Cultural Reproduction)
۱. «بازتولید فرهنگی» اشاره به این مسأله دارد که چگونه جوامع به حیات خود ادامه میدهند و در طی زمان طولانی نسبتاً ثابت باقی میمانند [چگونه شیوههای ساختوساز/ روشها، تکنیکها و سبکهای طراحی/ دانشکدههای معماری، آتلیهها و اساتیدِ بهنام شکل میگیرند و به حیات خود ادامه میدهند].
۲. این حیاتِ مستمر مستلزم چیزی بیش از بازتولید مادیِ صرف ـ یعنی میزان زاد و ولدِ مورد نیاز برای جایگزین شدن مردهگان یا کسانی که جامعه را ترک میکنندـ است [نیازمند چیزی بیش از ثبت نامِ مداومِ دانشجویانِ جدیدالورود در آتلیه یا دانشکده است]. فرهنگ جامعه باید به نسل جدید منتقل شود [شیوهها و سبکها و الگوهای همسان باید به دانشجویان جدیدالورود یاد داده شود]. بنا بر این، بازتولید فرهنگی پیوندی تنگاتنگ با نقشی دارد که «اجتماعی شدن» یا «فرآیند درونیسازیِ» فرهنگِ جامعه توسط افراد متعلق به آن جامعه، در این ثبات ایفا میکند [دانشجویان باید سبکهای طراحی و افزون بر آن معنایِ اجتماعیِ«معمار بودن» را در آتلیه / دانشکده زیر نظر اساتید بیاموزند و آن را درونی کنند. به بیان سادهتر آنها باید در جامعهی خودشان معمار شوند].
۳. توجه به این نکته ضروری است که مسأله انتقال فرهنگ به نسلهای جدید صرفاً به ثباتِ شیوهی سازمانیابی جامعه، یا ثبات باورها و ارزشهای اساسیِ فرهنگ آن جامعه مربوط نمیشود، بلکه ثباتِ ساختارهای سیاسی و ساختارهای سلطه و بهرهکشی در جامعهی مذکور را نیز میطلبد [این دانشجویان در هر صورت باید به گونهای از معماران بدل شوند که ساختارهای سلطه و بهرهکشی را در جامعهی حرفهای خودشان بر هم نمیزنند]. در این معنا، بازتولید فرهنگی را میتوان فرآیندی انگاشت که بهواسطهی آن ساختارهای سیاسی [سلسلهمراتبِ حرفهای و مهندسی] «مشروعیت» یا «اقتدار» مییابند. به این تعبیر است که پییر بوردیو اصطلاح «بازتولید فرهنگی» را برای اشاره به فرآیندی به کار میبرد که از طریق آن، فرهنگِ طبقه حاکم [ارگانهای سیاستگذار مرتبط با معماری و شهرسازی و نیز دفاتر کهنهکار و بانفوذ] و در نتیجه قدرت سیاسی آنها، از طریق نظام آموزشی، از نسلی به نسلی دیگر منتقل میشود.